جدول جو
جدول جو

معنی کش کاب - جستجوی لغت در جدول جو

کش کاب
پیچاندن پا به سمت بغل که فنی در کشتی محلی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشت کار
تصویر کشت کار
کشتزار، مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
در حالت کشیدن، کشان کشان، برای مثال کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف (مولوی - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشکاب
تصویر کشکاب
کشک ساییده شده با آب که نان در آن تریت کنند، کشک آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم کار
تصویر کم کار
آنکه کم کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
آش جو. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از یادداشت مؤلف). کشکبا. کشکاو:
شکر هر چند خوش دارد دهانرا
نه چون کشکاب سازد خستگانرا.
(ویس و رامین).
کشکاب سرطان با آب انار سود دارد (در علاج یرقان که از آماس جگر و از گزیدن جانوران تولد کند). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب ومی پزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیق تر باشد از وی بپالایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگربیمار از ماء العسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حدمی گذرد بعوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیما نیم یا دو بهر کشک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دفع مضرت شراب ممزوج رابا آب بیامیزند کشکاب خورند. (نوروزنامۀ خیام).
گفته بودی که کاه و جو بدهم
چون ندادی از آن شدم در تاب
بر ستوران و اقربات مدام
کاه کهتاب باد و جو کشکاب.
انوری.
آنها که ز تیر و تیغ می نگریزند
از هیبت کشکاب تو خون می میزند.؟
(از المعجم شمس قیس ص 370).
بجهت خوردن بیمار که کشکاب سازند از آن جو اختیارکنند که سفید بود. (فلاحت نامه)، کشک با آب سائیده که نان در آن ریزند و ترید کرده خورند. (از ناظم الاطباء)، ماء الشعیر. آب جو. (از ناظم الاطباء)، آش حلیم (هلیم) است. (از مخزن الادویه)، در عبارت ذیل از سفرنامۀ ناصرخسرو این کلمه آمده است اما معلوم نیست که کدام معنی مراد اوست: و این تنیس جزیره ای است و شهری نیکو... و آنجا در تابستان در بازارها کشکاب فروشند که شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 46)
لغت نامه دهخدا
آنکه بوسیله سلاح یا آلات کوه را بکوبد، فرهاد عاشق شیرین، اسب یا شتر قوی
فرهنگ لغت هوشیار
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتکار
تصویر کشتکار
کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
آهسته براه بردن و کشیدن: (کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان برداشت در تشنیع وتف)، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش باف
تصویر کش باف
آنکه پارچه کش بافد، پارچه ای که تواء م با کش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کار
تصویر کم کار
کسی که کم کار کند مقابل پر کار، کم تجربه ناشی
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتکار
تصویر کشتکار
((کِ))
زارع، برزگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم کار
تصویر کم کار
((کَ))
تنبل، بی تجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
Scarce
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
rare
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از انواع بازی که با کش یا طناب انعطاف پذیر انجام گیرداین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
langka
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
nadra
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
希少な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
稀有的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
נדיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
희귀한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
escasso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
दुर्लभ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
schaars
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
raro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
escaso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
рідкісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
редкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
rzadki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
selten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کم یاب
تصویر کم یاب
หายาก
دیکشنری فارسی به تایلندی